کیارادکیاراد، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

کیاراد تپلی

حاج آقا کیاراد

سلام خوش آمدید چند وقتی بود که آقا جونم واسم این لباسها رو از مکه آورده بودن و من فرصت نکرده بودم با هاشون عکس بگیرم .خلاصه اینکه یه روز پوشیدم و کلی عکس گرفتم بعد هم حسابی رفتم توی حس و شروع به موعظه کردم.امیدوارم شما هم از تصاویر خوشتون بیاد . ...
30 آذر 1391

دکتر کیاراد

سلام نی نی های خوشمل چند وقت پیش که سرما خوردم و رفتم دکتر خیلی گریه کردم .آقای دکتر به سختی منو معاینه کرد .متاسفانه تبم قطع نشد و مجبور شدم دوباره به دکتر مراجعه کنم ،اما اینبار توی مطب گریه نکردم و فقط هنگام معاینه گریم گرفت . چند روز بعد که برای بار سوم مجبور شدم پیش آقای دکتر برم و همینکه موضوع  رو از زبان مامانم فهمیدم اصرار کردم که زود بریم  دکتر.... و اونجا بود که با معاینه گوش و قلب آشنا شدم و بعد از آن گاهی وقتا هوس می کنم که دکتر بشم و باباجونم رو معاینه کنم.    با تمرکز کامل مشغول معاینه ام آقای دکتر در حال خروج از اتاق عمل    آقای دکتر عمل موف...
30 آذر 1391

نماز خواندن کیاراد

سلام علیکم و رحمت الله از وقتی که خیلی کوچولو بودم از نماز خوندن خوشم میومد و در اون زمان فقط بلد بودم سجده برم به این صورت که از همون حالت ایستاده به طرف پایین شیرجه میزدم و میگفتم "اللهم بست الله رحیم"بعد که بزرگتر شدم ،ارکان دیگر نماز از قبیل قیام ،رکوع و سلام هم یاد گرفتم . ذکری هم که در حال حاضر استفاده میکنم ،تا کنون برای خانواده با تمام تلاشهایی که واسه فهمیدنش کردن ناشناخته باقیمانده(آخه یاد گرفتم خیلی یواش بگم).من واسه نماز خوندن نیاز به اوقات شرعی ندارم و بیشتر بنا به میل باطنی ام نماز می خونم ....درسته که خیلی از نی نی های عزیز توی این سن علاقه بیشتری به نیناش ناش نشان میدهند اما بنده در اون زمینه خاص استعداد چندانی ندار...
30 آذر 1391

کیاراد و محرم

سلاممممممممممممممم من یه خورده بچه خجالتی هستم و از اجتماع بیشتر از دو نفر خوشم نمیاد. برای همین و یک سری اهداف خاص دیگربنده به همراه بابا جونم یه چند شبی به مجالس عزاداری امام حسین  و حسینیه رفتم و یاد گرفتم چطور باید سینه زد .از اون روز به بعد توی خواب یا بیداری سینه میزنم و میگم یا حسین مظلوم ...البته مدل سینه زدن من هم در نوع خودش بینظیره و در هیچ هیئتی تا کنون  مشاهده نشده. ...
30 آذر 1391

یه سوال فنی

سلام سلام صدتا سلام برای تربیت بنده در خانه برنامه های خاصی اجرا میشه و مطابق با سنم هر دفعه برنامه های اجرایی تغییر میکنه . مثلا در حال حاضر کبریت بازی و استفاده از دو دست در تمام فعالیتهای من برای فعال شدن دو نیم کره مغزم در راس سایر برنامه ها قرار گرفته .سه روز قبل مامان جونم برام مداد شمعی خرید تا با دو  دستم به صورت همزمان  بتونم خط بکشم . من هم شروع به خط کشیدن کردم اما دیدم راحت نیستم و کمی واسم سخته برای همین یه فکری کردم و بعد دو تای مداد شمعی رو در یک دستم گرفتم و وقتی تعجب مامانم رو دیدم گفتم اینطوری دو تایی قبوله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان بنده که از این زرنگی من تعجب کرده بود سکوت کرد و به احتمال زیاد به ای...
26 آذر 1391

جملات به باد ماندنی من

سلام دوست جونای خودم بنده در حال حاضر در وضعیتی به سر میبرم که لحظه لحظه زندگیم همراه با خاطرات شیرین و به یاد ماندنی هستش و در حال حاضر کار به جایی رسیده که توی مجالس نیاز نیست کسی رو واسه سرگرم کردن مهمانان عزیز بیارن چون این مسئولیت خطیر به من واگذار میشه .مثلا دیشب خونه خاله جونم و قبلش خونه عزیز جون کلی فامیل رو خندوندم و با حرفام سرگرمشون کردم..........به همین دلیل و پاره ای دلایل دیگر از امروز تصمیم گرفتم تعدادی از حرفایی رو که به زبان میارم ،تحت عنوان" جملات به یادماندنی "توی وبلاگم بنویسم تا همیشه باقی بماند.یه نمونش اینکه دیروز توی ماشین یه آرزو کردم در حد جوونای بیست ساله و گفتم دوست دارم ماشین خفن(به ماشین های شاسی...
4 آذر 1391

لحظات بدون پوشک

سلام دوستای گلم من در حال حاضر می خوام با افتخار به اطلاع عموم برسانم که پوشک حدود نود در صد از زندگی بنده حذف گردید.البته اصل ماجرا به حدود شش ماهگی من برمی گرده که از همون موقع شبها موقع خواب  نیازی به استفاده از پوشک نداشتم،و در حال حاضر که ٢٢ ماهه هستم توانایی خوبی واسه کنترل دارم و اون ده درصد باقیمانده هم به تنبلی مامانم برمی گرده که حالشو نداره وقتی جایی میره بخواد هی حواسش به من باشه واسه همین منو پوشک میکنه .یه مسئله مهم دیگه ای که من متوجهش شدم اینه که فقط در موقعی که بنده نیاز به دسشویی دارم بدون چون و چرا به حرف من توجه میشه ،به همین دلیل گاهی اوقات شیطنت می کنم و راستشو نمی گم و بعد از اینکه مامانم بهم م...
4 آذر 1391

کیاراد و مدرسه

سلام از اول مهر که مدرسه ها باز شد و همه فامیل(آرین،سپهر،آراد،فرزان،محمدطاهر)رفتن مدرسه من هم مفهوم مدرسه رو فهمیدم اما هنوز هیچ مدرسه ای رو از نزدیک ندیدم ،با اینهمه از مدرسه خیلی خوشم میاد و از اون موقع هر کس ازم میپرسه کلاس چندمی میگم کلاس اول هستم.... کم کم متوجه شدم که توی مدرسه کلاسهای دیگری هم وجود داره ،واسه همین گاهی اوقات هم میگم کلاس دومم و در بعضی زمانها هم با یک جهش ناگهانی در جواب سوال دیگران میگم دارم میرم دانشگاه.... یه مشکل کوچولوی دیگه ای که من دارم اینه که نمیدونم چه زمانی برای مدرسه رفتن مناسبه ،ممکنه ساعت ١٢ شب یهو دلم خواست برم مدرسه ،ما اینیم دیگه..................  &nb...
4 آذر 1391
1